زهرا دختر دوست داشتنی ما
 
 
دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: 11:31 ::  نويسنده : م.احمدی

 دختر گلم 

آخرین روز مهدکودکت در سال 2012 بود و من چند تا عکش یادگاری از شما و دوستات گرفتم 

البته 3 تا از مربی ها نبودند بعد عکس آنها را هم اضافه می کنم

ادامه مطلب یادتون نره :



ادامه مطلب ...


سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 11:5 ::  نويسنده : م.احمدی

 سلام و صد تا سلام 

این روزها کلی کار دارم و نمی تونم مرتب به وبلاگت سر بزنم 

چند روز بیشتر تا مسافرت نمونده و کلی کار عقب افتاده دارم ...

شما هم که مهدت تعطیل شده و با پدر هستی ... روزها با هم بولینگ بازی می کنید

( فکر کنم آخرش عضو تیم ملی بشی ) چند شب پیش هم نشستی با پدر مسابقات قهرمانی این رشته رادیدی و کلی نظر می دادی و من و پدر متعجب به نوع  توجه ات به این مسابقه و ورزش  

از اون طرف هم هرروز تعریف می کنی بری ایران می خواهی چکار کنی ... یایا برات چی بخره .. کجاها بری  و هر روز کلی برامون داستان ایران را میگی 

امیدوارم سفر خوب و پر خاطره ای باشه 

دوست دارم یک عالمه 

 



جمعه 13 مرداد 1391برچسب:, :: 13:22 ::  نويسنده : م.احمدی

 این  دو ماه تولد چند تا از دوستای گل نی نی وبلاگیمون بود 

ما تو وبلاگ های خودشون هم تبریک گفتیم  اما بازم اینجا اومدیم که بگیم 

تولد تولد تولدتون مبارک دوستای گلم 

    امیر علی جون ( 12 مردادماه)   http://amiralijigar.niniweblog.com

 

رهام جون (14 مرداد)

http://roham89.niniweblog.com/

 

مارال جون ( 10 مرداد)

http://maralaghapour.niniweblog.com/

 

روشا گلی ( 29 تیرماه)

 http://ghandeasal.niniweblog.com

فاطمه جون ( 13 تیر ماه)    http://www.fatemeh1387.niniweblog.com/

 

روشا جون  ( 10 تیرماه )http://rosha1388.niniweblog.com/



پنج شنبه 6 مرداد 1391برچسب:, :: 11:20 ::  نويسنده : م.احمدی

 چند روز پیش وقتی از مال برمی گشتیم و چون مادر و پدر روزه بودند   ... برای ناهار شما را بردیم مک دونالد 

مثل همیشه فیش و چیپس و میلشیک سفارش دادی ... اما تا اومدی شروع کنی به غذا خوردن چند تا میز اون طرف تر دوست مهد کودکی ات را دیدی ...  مرتب به من می گفتی ماما ساشا اینجاست ... من هم که هنوز میز های کناری را ندیده بودم می گفتم نه مادر جان ساشا رفته خونه اشون و دوباره توی مهد همدیگر را می بینید

اما یه دفعه دیدم شما از میز خودت و ساشا هم از میز خودش اومدید پایین و خیلی رومانیک همدیگر را بغل کردید و می بوسیدید  ( پدر گفت مثل اینکه چند ساله همدیگه را ندیدند ....  )

خلاصه دیگه نه ساشا غذا خورد و نه شما و هر دو رفتید محوطه بازی مک دونالد ...  اونروز ما دقیقا سه ساعت مک دونالد بودیم و آخرش هم به زور شما دو تا را از هم جدا کردیم ... الیته اصراری هم به رفتن به خونه نبود چون هنوز خیلی به افطار مونده بود اما مادر ساشا می خواست بره خونه  و خداحافظی کردند و رفتند)

توی مدتی که اونجا بودید کلی شیطونی کردید ... خواهر بزرگ ساشا که من واقعا دوستش دارم هم  از شما مراقبت می کرد و آخر سر هم مرام نشون داد و با پول تو جیبی خودش شما ها را به بستنی دعوت کرد ... پدر هر چی خواست پول بده مادر ساشا مخالفت کرد و گفت دخترش خودش بزرگ است و خودش تصمیم گرفته دوست خواهرش را به بستنی دعوت کنه ... 

 



پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 10:2 ::  نويسنده : م.احمدی

سلام خانمی

قربونت برم ...اینقدر این دو هفته هوا گرم شده که نگو ...

 اخبار می گفت توی 40 سال گذشته این مقدار گرما رکورد زده ...

 

خلاصه ما هم توی این گرما از خونه می زنیم بیرون می ریم مال یا مراکز بزرگ بازی که هم شما سرگرم بشی و هم از گرما نجات پیدا کنیم....تازه جدیدا یک مرکز بزرگ سرمایشی هم افتتاح شده که همه می تونند برای فرار از گرما  اونجا وقت بگذرنند.

توی این دوهفته گذشته ما دو بار رفتیم بولینگ، بازی محبوب شما ( یک بار تنهایی و یکبار با دوستامون) هر دو بار شما اول شدی و کلی همه برات دست زدند ... نه فکر کنی کسی کمکت می کرد ... جالب بود توپ ها می رفت و تمام مهره ها را می انداخت .... خلاصه ما که کلی به بازی خودمون شک کردیم... حتی میزهای اطراف هم تشویقت می کردند ... شما یک توپ 6 کیلویی داشتی که سبکترین توپ بود و مخصوص بازی بچه ها  .....بهر حال که خیلی خوش گذشت و کلی خندیدیم 

    

دیگه یکی دوبار هم رفتیم مال و ایکیا که اونجا هم کلی شیطونی کردی ... من که خودم عاشق ایکیا و غرفه هاش هستم .... غرفه هایی که از وسایل منزل به صورت نمایی از دکوراسیون خونه درست می کنند و شما می تونید دکوراسیون متنوعی از اتاق ها ی نشیمن ، اتاق خواب، اتاق کودک و حتی آشپزخونه را ببیند...

شما کلی اینجا را دوست داری برای کلی از این اتاق به اتاق دیگه شیطونی میکنی و حتی با من و پدر خاله بازی میکنی و از ما به عنوان مهمون توی این اتاق ها پذیرایی میکنی

    

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
جهت رمز پیام بگذارید


ادامه مطلب ...


 سلام خانمی

الان فصل حراج های تابستانی است و من  هم که عاشق خرید  و از این فروشگاه به اون فروشگاه 

 شما وقتی با من می آیی خرید فقط یک ساعت اول همراهی میکنی

ولی زود خسته می شی و می گی حوصله ات سر رفته و می خواهی بری قسمت بازی مخصوص  بچه ها  یا می گی می خواهی برای ساندویج بخوری طبق همیشه ماهی و چیپس و میلشیک 

برای همین ، همیشه خرید های من نصفه نیمه است

 میشه لطفا کمی همکاری کنی شیطون کوچولوی من 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
جهت رمز پیام بگذارید


ادامه مطلب ...


سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, :: 11:30 ::  نويسنده : م.احمدی

 خانمی سلام 

دیروز عمه پریچهر به ما زنگ زد و گفت زن عمو ندا جون،  نی نی  تو راهی داره   

هوراااااااااااااااااااااااا ما که کلی خوشحال شدیم.... شب هم بابایی یه عموامیر زنگ زد و شما با ندا جون و  عمو امیر صحبت کردی و بهشون تبریک گفتی البته به زبون خودت         

جالب بود که به ندا جون می گفتی I am happy for you  یا گفتی Neda i love your baby so much عمو امیر  و ندا جون هم مثل همیشه کلی ذوق کردند و  از ما خواستند « تیشنیت» را ببوسیم  

جهت اطلاع « تیشنیت » یعنی زیر گلوت به زبون محلی 

خلاصه امیدواریم نی نی عمو امیر سالم و سلامت بدنیا بیاد و به خونه انها یک رنگ و بوی تازه بده 

نی نی جون تو راهی دوست  داریم

 



چهار شنبه 1 تير 1391برچسب:, :: 10:15 ::  نويسنده : م.احمدی

 دختر گلم 

روز دوشنبه چون عید مبعث بود تعطیل بودیم و با برنامه ریزی قبلی همراه با دوستان تصمیم گرفتیم بزنیم  به کوه......صبح ساعت 9 همگی 11 تا خانواده راه افتادیم به سمت تورودوس و پدر هم راهنمای این جمع بود

خیلی خندیدیم چون  مرتب یک ماشین عقب می افتاد و همه کنار می زدند تا اون ماشین برسه ...   توی راه رفتیم به روستای کاکاپتریا ولی از بدشانسی سه راهی مرکزی روستا را که منتهی به آثار باستانی روستا می شد را داشتند ترمیم میکردند و فقط ما دور روستای زیبا پرخیدیم و اومدیم بیرون ... فکرش را بکن 11 تا ماشین توی کوچه های تنگ روستا چه ترافیکی بود ... همه با تعجب به ما نگاه می کردند

 بعد دوباره مسیر خودمون را ادامه دادیم و رسیدیم به منطقه کمپینگ تورودوس ... رفتیم زیر آلاچیق ها جا گرفتیم ... خانم ها مشغول صحبت شدند.. آقایون رافتند والیبال و تنیس و بچه ها ها توی محوطه بازی کمپینگ بازی میکردند... اون محوطه را پر از شن های ریز کردند تا بچه ها راحتتر بازی کنند ولی شما مرتب می گفتنی پایت کثیف شده و از من می خواستی تمیزت کنم ... بعد از چند بار خودت خسته شدی و مثل بقیه بچه ها شروع کردی به بازی توی شن و ماسه .....

 من برگشتم توی محوطه پیش خانم ها ..... سر ظهر بود که دیدم پدر شما را بغل کرده و داره می آید و صورتت خونی است.. بله کاشف به عمل اومد که داشتی با طناب های مخصوص آکروبات بازی می کردی افتادی زمین  چونه ات زخمی شده بود...خلاصه کلی همه را نگران کردی ... ولی شکر خدا فقط ساییده شده بود ( البته از نوع بسیار شدید) من نگران بودم شاید فک شما شکسته باشه ولی خدا را شکر به خیر گذشت ....

 بعد هم که آقایون مشغول اماده سازی جوجه کباب ها شدند و خانم ها میز ها را چیدند و ناهار و میوه و تنقلات و ..... بعد ناهار هم رفتیم پیاده روی توی دل کوه و میوه چینی از درختهای معصوم .....کلی گوجه سبز و آلو قرمز و  گیلاس و آلبالو چیدیم .... ( از دیدن گوجه سبز  تعجب کردیم ولی تا اونجا که در توان بود خوردیم )

عصر دوباره سوار ماشین ها شدیم و رفتیم سمت یک روستای دیگه تو دل کوه ... رفتیو و کلیسای معروف روستای پتریاس را دیدیم ...  خونه های این روستا دقیقا لبه پرتگاه بودند ... ما حتی می ترسیدیم از توی ماشین نگاه کنیم ولی آنها راحت توی بالکن ها و حیاط خلوتهاشون نشسته بودند و زیر پاشون هم که دره ای عمیق ... واقعا پر دل و جرات بودند

  توی راه برگشت لب یک چشمه توی دل کوه توقف کردیم و کلی آب خوردیم و آب  با خودمون آوردیم .... آب چشمه یخ یخ یخ بود... نمی تونستی برای یک دقیقه دستت را توی آب نگه داری ... البته کنار زدن 11 تا ماشین توی یک جاده باریک کوهستانی که یکطرفش دره بود و یک طرف دیواره کوه خودش هم سوژه ای بود... خلاصه به خیر گذشت....

بعدش هم که  راه افتادیم به سمت شهر لیماسول و رفتیم کنار دریا و بچه کنار دریا بازی کردند و شب برگشتیم خونه ...خسته و کوفته ... شما سریع دوش گرفتی و خوابیدی ... 

راستی دخترم چون صورتت زخمی شد از ظهر به بعد زیاد عکس نگرفتم... دلم ریش می شد وقتی صورت ماههت را نگاه می کردم...  ضمنا پدر کلیه مسئولیت را پذیرفت  و اعلام کرد باید بیشتر مواظب شما می بود...

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
جهت رمز مطب پیام بگذارید


ادامه مطلب ...


سه شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, :: 13:29 ::  نويسنده : م.احمدی

 امشب تولد بهترین پدر دنیاست و من و شما می خواهیم از همین جا صورت ماهش را بوسه باران کنیم و شعر تولد  را برای این پدر و همسر خوب بخونیم ... 

  

تولد تولد تولدت مبارک   صدو بیست ساله شی عزیزم 

  

        Happy Birthday to you  happy Birthday to daddy 

 

 تولدت مبارک    ای گل گلدون من
        هزار سال زنده باشی    بسته به تو جون من
 

این هدیه تولد        پیشکش چشمای تو
نازگل زیبای من          چشام زیر پای تو .    

 


 

 

میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن

به رنجهای زندگی هم دل بست

و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست.

میلادتو معراج دستهای من است

وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم


 

 

امروز تولدت کـــسی است

کـــسی خوب

کــــسی که مثل هیچکس نیست

کـــسی که لبخند هایش بوی طراوت باران و بهار دارد

تولدت مبارک



 

شاید غرور… یا شایددل مشغولی های روزمره …اجازه نمیدهد هر روز بگویم دوستت دارم

اما امروز روز توست روز تولدت

بهترین بهانه برای یاد اوری اینکه بی تو نمیتوانم زنده بمانم

تولدت مبارک بهانه زندگیم

 

 

 گرمی دستانت.. راه رفتنت… صدایت.. حرف زدنت.. نگاه کردنت.. همه و همه مرا وا میدارد که در این روز شکر گذار باشم که شراب ناب چشمانت را مینوشم

به تو تبریک نمیگویم به خودم تبریک میگویم که چون تویی را دارم

تولدت مبارک


 

 

ضمنا این ماه تولد چند تا عزیز دیگر هم هست :

دایی امید دایی مهربونم که خیلی دوستش دارم 

 تولد تولد تولدت مبارک  دایی گلم

عمو پیمان که دلم براش تنگ شده

و روز شماری میکنم تا زودتر ببینمش 

عمو جون دوست دارم

و دایی مهدی جونم که کلی با هم خاطره داریم 

چه ایران و چه اینجا 

دایی جون دوست دارم  

کاشکی زودتر بیام پیشت و کادو هایم را ازت بگیرم 



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 10:36 ::  نويسنده : م.احمدی

 

دخترگلم  شما خوابیدن را کلی دوست داری اما صبح ها باید زود بیدار شی و بری مهد کودک

و شما هم از  زمانی که  ازخواب بیدار میشی تا خود مهد کودک به من  می گی وقتی رسیدم مهد می خواهم بخوابم ولی به مهد که می رسی  و دوستات را می بینی خواب از سرت می پره و میری سراغ بازی و تفریح ..

قربونت برم   ...خیلی دوست دارم



جمعه 26 خرداد 1391برچسب:, :: 15:30 ::  نويسنده : م.احمدی

 خانمی سلام  

خبر خبر خبر خبر های خوش

  بلاخره بلیط های مسافرت تابستان به ایران خریداری شد.

 دیروز بعدازظهر از سر کار اومدم دنبال شما و رفتیم خونه لباس عوض کردیم و با بابایی  سریع حرکت کردیم به سمت لارناکا... من مرتب از توی اتوبان با دفتر آژانس هواپیمایی تماس می گرفتم که تو راه هستیم و منتظر بمونید) بلاخره رسیدیم لارناکا و رفتیم دفتر آژانس و تونستیم بلیط های مسافرت امسال را تهیه کنیم.

 مسافرت امسال چند تا ویژگی داره اول و مهمتر اینکه این اولین مسافرت سه نفره ما به ایران است... مسافرت های قبلی یا من مرخصی نداشتم یا پدر ولی امسال همه چی جور شد و همه با هم می ریم دوم اینکه عید فطر  ایران هستیم و  کلی جشن و برنامه و مهمونی دعوتیم

سوم اینکه قراره یک جشن تولد برات بگیرم  البته تاریخ واقعی نیست ولی چون تاحالا جشن تولدت بدون فامیل و دوست و آشنا بوده برای همین خاله مهسا پیشنهاد داد و کلی از زحمت هاش را هم بر عهده گرفت.  

خلاصه مطمئنم خیلی خوش می گذره 

امادر مورد دیروز که رفتیم لارناکا شما از پدر خواستید ببرتون کنار دریا،  دم غروب بود و هوا کمی خنک ولی باز هم دل به دریا زدی و کلی بازی کردی البته قبلش رفتیم  مک دونالد و یک شکم سیر ماهی و چیپس و میلشیک خوردی و بعد هم همه انرژی ات را کنار ساحل مصرف کردی 

راه برگشت پدر هم دوباره برات ساندویج حلومی ( پنیر کبابی مخصوص قبرس) خرید و خوردی و وقتی آمدیم خونه سریع دوش گرفتی ... هنوز شن های ساحل تو تمام تنت و موهات پر بود و بعد مستقیم  رفتی خوابیدی 

صبح هم که رفتیم مهد کودک اول از همه به مربی ات و بعد  دو تا از دوستات داشتی می گفتی  که دیروز  رفتی کنار دریا و بازی کردی...

قربونت برم دوست دارم زیاد   تا بعد

   

  

 

 



دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 15:28 ::  نويسنده : م.احمدی

 دختر گلم در نمایشگاه بین المللی امسال کلی به شما خوش گذشت 

کلی شیطونی و بازیگوشی کردی ... کلی کادو گرفتی ... کلی شیرینی و شکلات خوردی ... آخر شب هم خسته و کوفته، درخواست پیتزا کردی و پدر هم برات از پیتزا هات « پیتزای سبزیجات » سفارش داد...

 غرفه  Avion 

 

 

 



دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : م.احمدی

 دختر گلم سلام 

با تعطیل شدن مدرسه ها و گرم شدن هوا، پارک اکروپولیس پر میشه از خانواده ها و بچه و جالبتر اینکه هر شنبه و یکشنبه آخر هفته، کلی برنامه و جشن و موسیقی و فستیوال نقاشی و ... خیلی چیزهای دیگر است ... البته شما که برات فرقی نمی کنه برنامه باشه یا نه دوست داری هر روز بریم پارک ...

من و پدر سعی می کنیم عصرها که هوا خنک تر است شما را یک سر ببریم البته توی روزهای هفته چون هر دو سر کاریم و خودت هم  تا ساعت 4 عصر مهد کودک هستی، پارک رفتن کمتر است ولی شنبه یکشنبه ها پارک را از دست نمی دی

وای از زمانی که فستیوال نقاشی است کلی لباس هایت رنگی میشه ولی فدای سرت چون خیلی به کاردستی و نقاشی علاقه داری ... بعدش هم که کلی دو چرخه سواری میکنی

    

   

  

  



جمعه 12 خرداد 1398برچسب:, :: 11:44 ::  نويسنده : م.احمدی

 



چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 16:33 ::  نويسنده : م.احمدی

 خانمی روز پدر نزدیک است و من تصمیم گرفتم از اینجا به پدر روزش را تبریک بگیم: ( اول از طرف تو)

    

 

 

پدر جان ، باش و با بودنت باعث بودن من باش

 روزت مبارک .

از صمیم قلب دوستت دارم

 

 

اما از طرف خودم :

باور کن  روزهای زیادی است که  زیباترین جملات را برای امروز کنارمی گذارم،

اما امروزهمه جملات را فراموش کرده ام، همینطور بی وزن و بی هوا آمدم بگویم .

همسرم روزت مبارک . . .      

  

 

 

 

 

         

 

     دوستتون دارم زیاد   

 

ضمنا این ماه تولد مادر بزرگ خوبم هم هست 

فقط خدا می دونه که چقدر دوستش دارم 

یایا فروغ گلم دوست دارم زیاد  

 

تولد تولد تولدت مبارک 

بیا شمع را فوت کن تا هزار سال زنده باشی    

   



سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:18 ::  نويسنده : م.احمدی

 

سلام و سلام 


من همیشه عاشق فصل بهار بودم  الان هم که ماه اردیبهشت است و توی این ماه تولد دو تا دوستای خوب نی نی وبلاگی من است ....

 


من فقط خواستم بگم

 امیر علی جون          http://khargosh.niniweblog.com/ 


 محمد طه جون   http://mohamad-taha-jooon.niniweblog.com                                                  


دوستای خوبم تولدتون مبارک

  امیدورام به همه آرزوهای خوبتون برسید و شمع زندگی تون همیشه روشن باشه 


اینم یک کیک خوشمزه که باید شمع هایش را فوت کنید و آرزو های قشنگ کنید 

اما توی ماه اردیبهشت تولد چند عزیز دیگه هم هست که خیلی خیلی  برایم عزیز و دوست داشتنی هستند

       

 اول از همه مادر بزرگ عزیز و مهربانم  

  بی بی افسر که خیلی خیلی دوستش دارم   

  دوم   زن عموی عزیزم ندا جون

 که خودش می دونه  چقدر دوستش دارم

و سوم پانیک جون دختر عمه گلم

 که فکر کنم ما دو تا دوستای خیلی خیلی خوبی برای هم خواهیم بود....  

 


عزیز های دلم دوستون دارم خیلی خیلی زیاد  

 



سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:45 ::  نويسنده : م.احمدی

 دختر گلم  چند وقتی دوست داری همراه با من آشپزی کنی و کلی از خودت ذوق و شوق نشون می دی

اولین بار داشتم کباب شامی درست میکردم که همه زحمت کار را شما کشیدی از مخلوط کردن مواد تا چنگ زدن که قسمت مورد علاقه ات بود و کلی آشپزخونه را صفا دادی 

 

 

بعد تازه می خواستی که به مامان توی سرخ کردن هم کمک کنی که من دیگه نگذاشتم ..... ( آخه الان برای شما خیلی خطرناکه)

 

اما دیشب که می خواستم کوکوی مرغ درست کنم هم بازهم خواستی کمک کنی ... سیب زمینی پوست گرفتی ... مرغ ها ریش ریش کردی ( البته تاآنجا که ظرفیت داشتی مرغ های پخته را می خوردی ... می گفتم نخور مال غذاست می گفتی مامان دارم تست می کنم ببینم خوبه یا نه )

 خلاصه تخم مرغها را هم شکستی و می خواستی با دست بیفتی وسط کار که من از شما خواستم با قاشق  مخلوط کنی و لی شما اصرار داشتی با دست بهتره 

ولی واقعا کوکوی خوشمزه ای شد مطمئنم چون تو زحمت اش را کشیدی اینقدر خوشمزه شد.



دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:42 ::  نويسنده : م.احمدی

دختر گلم  پرنسس کوچولوی من

چند وقتی بود به خاطر مشغله زیاد نتونستم برات بنویسم 

خلاصه ای از این چند وقت را برات می نویسم 

 در مورد تعطیلات ایستر که با همه دوستای سفارت رفتیم دریا و 6 ساعت روی دریای مدیترانه بودیم.کشتی قشنگی بود و کلی دور جزیره را گشت و جاهای قشنگ و دیدنی جزیره را به ما نشان داد.

شما و دوستات هم که تا تونستید شیطونی کردید و من هم فقط از ترس اینکه یک وقت توی دریا نیوفتی همه اش دنبالت می دویدم. کشتی سه طبقه بود و شما  هی بالا و پایین می رفتی 

یکسری تورهای محافظتی هم گذاشته بودند  دور کشتی ولی شما بچه ها از تورها استفاده میکردید و بالا می رفتید.

 

خلاصه مامی که آخر سفر کلی دریا زده شد و کلی مریض شدم( از بس بالا و پایین دنبال شما دویدم)

اما شما آخر سفر هم کنار مامان نشستی و حدود 20 دقیقه ای هم خوابت برد.

 

 

راستی ناهار هم فیلت ماهی کبابی و سالاد و انواع مزه های خوشمزه قبرسی نوش جون کردی .... مامان از ترس لب به غذا نزد ( می ترسیدم حالم بدتر شود)



 

بابا متاسفانه توی این سفر قشنگ همراهمون نبود و سرکار بود... دفعه بعدی که بریم دریا مطمئن باش می سپارمت دست پدر و خودم از فضای اطراف لذت خواهم برد. 

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
جهت گرفتن رمز در قسمت نظر خواهی اسم خود را بنویسید و پیام بگذارید.


ادامه مطلب ...


جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 14:40 ::  نويسنده : م.احمدی

 خانمی می خواهم خلاصه ای از اتفاقات سال 90 را برات بنویسم:

-عید نوروز سال نو  از ایران مهمان نداشتیم و خودمان تنها بودیم. 

- ماه اول سال از دیگر شما را از شیر گرفتم. خیلی خانمی کردی و راحت با این مسئله کنار اومدی .

- تابستان یایا و دایی مهدی برای ماه رمضان و تعطیلات مهد کودک شما پیش ما بودند.

  

- یایا شما را به راحتی از پوشک گرفت و شما باز هم مثل فرشته نجیب سریع این مسئله را هم یادگرفتی.

- یایا به شما سه تا شعر فارسی یاد داد و کلی کلمات فارسی را از یایا و دایی مهدی یاد گرفتی.

- برای اولین بار شما تونستی بیایی بولینگ ( کارتون پلنگ صورتی را که  بولینگ بازی میکنه را خیلی دوست داری و همیشه خودت را با اون مقایسه می کنی).

- مسافرت های تابستان :

پافوس ( ماجرای میمون کوچولوی و گریه کردن میمون وقتی موزش را می گرفتی) 

 

 

لارناکا( دریای مدیترانه)  

اومودوس ( منطقه توریستی کوهستانی قبرس)

لیماسول ( جاده ساحلی)

قسمت ترک ( کلبه - کوهستان مابین گیرینه و فاماگوستا)

- الان هرچیزی را دوست داری می گی یایا برات آورده.


- کار با لپ تاپ و جستجو در صفحات اینترنت و پیدا کردن بازی ها و کارتون ها مورد علاقه ات هم که روز به روز بهتر می شه.

- عاشق پازل هستی و الان پازل های 6 وجهی را هم به خوبی درست میکنی.

- توی سال نود برای شما دو تا وبلاگ درست کردم. یکی وبلاگ برای خاطرات شما و دیگری وبلاگ شکلک های مورد علاقه ات.

- سال نو میلادی مهمان دوست بابا « خریستو » و خانواده اش بودیم. کلی از بابا نوئل« واسیلیو» کادو گرفتی.

- برای اولین بار شما را بردیم کارنوال شهر لیماسول( از سرو صدا خوشت نیومد و مجبور شدیم بریم کنار دریا و تو هم که عاشق دریا هستی.

- کارنوال مهد کودک هم شما لباس یک فرشته کوچولوی صورتی را پوشیدی.

 

- بابا برای تولد من تبلت خرید و لی یک جورایی شما صاحب اصلی اون هستی و کاملا کار با  تبلت را هم بلدی و برنامه های مورد علاقه ات را دنبال میکنی.

 

 



دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 12:7 ::  نويسنده : م.احمدی

 دختر گلم سلام

الان درست 14 روز از سال نو می گذره ... ما امسال مهمان از ایران نداشتیم و تنها سال نو را گذراندیم 

البته سال نو هم سر سفره هفت سین نبودیم و خوابمون برد  و نیم ساعت بعد از سال تحویل از خواب بیدار شدیم .

امسال شما یک عروسک باربی -- یک کالسکه عروسک - یک سی دی کارتون پری دریایی 2 و حدود 100 یورو عیدی گرفتی ... 

 

سیزده بدر هم با همه  دوستامون رفتیم لارناکا و پارک جنگلی کنار تکه خاله سلطان ، کلی خوش گذشت  عصر هم که رفتیم کنار دریا و شما کلی سنگ توی دریا انداختی و ماسه بازی کردی 

یه تعداد از عکس ها و فیلم ها را برای ثبت این خاطره ها برات آپلود میکنم. سال نو خوبی را برات آرزومندم 

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
در قسمت نظر خواهی پیام بگذارید تا رمز را دریافت کنید.


ادامه مطلب ...


دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, :: 13:8 ::  نويسنده : م.احمدی

      

 

 


 

بهترين آهنگ زندگي من تپش قلب توست

 


و قشنگ ترين روزم روز شكفتنت.

 

 

 


دختر گلم  خیلی خیلی دوست داریم و از صمیم قلب آرزو می کنم هر روز زندگیت شاد تر و پر بار تر باشه 

 

 

 

امشب چه شبی روشن و زیبا و مصفاست

         احسنت، به این جشن دل انگیز که برپاست 

گویا که گلی پای نهاده ست به گیتی

کز فرّ و شرف، آبروی جمله ی گلهاست . . .

تولدت مبارک

 

 

 

-  الان شما برای خودت خانمی شده ای 

 - هر روز که می گذره محبتت را بیشتر و بیشتر نشون می دی

-  خیلی خیلی من و بابا را شرمنده می کنی و همیشه با بوسه های ناغافلی و آغوش گرفتن هات ما را تحت تاثیر قرار می دی

  --توی کارهای خونه و جمع کردن میز غذا یا سبزی پاک کردن به من کمک می کنی

عاشق رقصیدن هستی و امکان نداره  تنها برقصی و همیشه از من و بابا هم می خواهی با شما باشیم

- تمام حروف الفبای انگلیسی را بلدی بخونی و بنویسی

- اعداد انگلیسی را از یک تا 20 به انگلیسی و یونانی بلدی

- اعداد فارسی را تا ده بلد هستی

-شبها موقع خواب به سه زبان به ما شب بخیر میگی تا جوابت را ندیم هم نمی خوابی

 

- استاد کامل استفاده از لب تاپ و تبلت هستی و کلی برنامه های مخصوص خود را اجرا میکنی

- خیلی علاقه داری که برنامه word بازکنی و  برای خودت حروف و کلمات را با رنگهای مختلف بنویسی

- نقاشی کردن  و رنگ کردن نقاشی ها نیز یکی دیگر از تفریحات جدید شماست

 -کلی شعر های یونانی و انگلیسی بلدی

 -سه تا شعر فارسی هم بلدی ( چشم چشم دو ابرو- تپلویم تپلو --  شعر وقت خواب ...)

- همراه مامان و بابا نماز می خونی 

- عاشق FISH & CHIPS & MILKSHAKE  هستی  ( اونم از نوع مک دونالد ) البته ماهی ها مامان را هم دوست داری و با ولع می خوری

- عاشق دوچرخه سواری  و راندن اسکوتر هستی و همیشه با پدر توی پارک این بازی را انجام میدی

-تا دلت بخواد عاشق عکس گرفتن و ژست گرفتن هستی

-چند روز است که بشکن زدن با انگشتای کوچولوت را هم یاد گرفتی


وکلی شیرین کاریهای دیگه که خودش کتابی است 

   

همه اینها را نوشتم تا بدونی لحظه لحظه وجودت برای ما پر از خاطرهاست و ما عاشق  وجود نازنینت هستیم و  تویی که زیبایی و شادی و طراوت زندگی من و  پدر هستی

 

 

خانمی شب تولدت یایا فروغ، دایی امید ، خاله مهسا، علی آقا، دایی مهدی آمدند کافی نت و کلی ما را شرمنده کردند. کافی نت را تزئین کرده بودند و همه کادوهای تولدت را با خودشان آورده بودند ما که کلی ذوق زده شدیم تو هم که هرکدوم از کادوها را می دیدی کلی تشکر میکردی 

در ادامه مطلب عکس و فیلم گذاشتم از شب به یاد ماندنی تولد سه سالگی شما

دست همگی بازهم درد نکنه امیدورام بتوانیم جبران کنیم... دوستتان داریم زیاد 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
برای رمز پیام بگذارید


ادامه مطلب ...


دو شنبه 12 دی 1390برچسب:, :: 10:52 ::  نويسنده : م.احمدی

 دختر گلم سلام

اول از همه سال نو میلادی مبارک  بلاخره 2012 هم شروع شد.  

       

                               

چند وقتی بود که به خاطر مشغله زیاد نتونستم به وبلاگ هایت سر بزنم. 

اما دلم نیامند مهمانی  پایان سال 2011 را برات  ننویسم.  من و شما و dady  پایان سال مهمان خونه دوست بابا « خریستو و خانواده مهربونش » بودیم . ساعت 9 شب رسیدیم خانه خریستو و آن با کلی خوشرویی از ما استقبال کرد. غیر از ما  برادر خریستو و  خانواده اش، مادر و پدرش و خانواده  خانم خریستو « اولگا جون » هم بودن.  یورگو هم که کلی بزرگ شده بود. شما اول کمی غریبی کردی ولی بعد با همه دوست شدی.

 

 

 

 

 

مهمترین و زیباترین قسمت مهمونی آمدن بابا نوئل بود.  کلی  همه شما بچه ها خوشحال شده بودید.  وقتی از توی کیفش کادو ها را بیرون می آورد و با کلی ذوق اسم شما ها را یک به یک صدا می زد و کادو های شما را می داد.  به شما هم یک عروسک باربی و یک عدد پولیور بافتنی صورتی قشنگ کادو داد.                

تا آخر شب هم بابا نوئل کلی برای شما بچه بازی و مسابقه داشت و همه لذت بردیم. حتی برای پدر و مادرها هم یکی دو تا مسابقه بود که سوژه خنده بود. خلاصه شبی جالب و به یاد ماندنی بود. آخر شب هم که همه با هم ثانیه های آخر سال را شمردیم وبعد هم که

happy new year to all  

 

دختر گلم امیدورام این سال و هر سال برای شما و همه بچه های خوب پر از سلامتی و خاطره های خوب باشه.

دوست دارم  دوست داریم  

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
برای رمز پیام خود را بگذارید


ادامه مطلب ...


جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 14:34 ::  نويسنده : م.احمدی

  فرشته کوچولوی من                  

 

                                

 امروز وبلاگ دوم زهرا کوچولو را هم به این وبلاگش پیوست کردم.  

           

این وبلاگ دوم را به عشق تیام خانم که اینقدر عاشقه شکلک ها و عکس های کارتونی است درست کردم.

 

    

امیدورام دوست داشته باشه.. می خواهم کلکسیونی از همه آن چیز های مورد علاقه اش را براش در این وبلاگ بگذارم.

برای دیدن این وبلاگ روی « وبلاگی برای شکلک های تیام » در منوی کناری کلیک کنید.

مامان جان دوست دارم یک عالمه 



دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, :: 13:28 ::  نويسنده : م.احمدی

 سلام دختر گلم     

 

خانمی چند روز بود که به وبلاگت سر نزدم. کلی کار داشتم.. اما درمورد شما اینکه دیشب رفتیم شهر بازی papafilico   آنجا شما کلی بازی کردی و بعد هم رفتی سراغ  ماشین نقاشی ها ، یک نقاشی کوچولو را رنگ امیزی کردی و بعد عکست را چاپ کردی  

       

 

نقاشیت را اینجا گذاشتم  تا همه ببینند آخه دیشب کلی تا صبح نقاشی خودت را به من و dady  نشون دادی .. آخه عکس خودت هم گوشه نقاشی است کلی برات جالبه   

 

ضمنا بابا برای مامان ( البته اگه شما بذاری ) یک تبلت جدید خرید اما من از دیروز تا حالا حتی یک ثانیه هم به اون دست نزدم  همه اش دست شماست ..  به daday   هم گفتی برای مامی یکی دیگه بگیر    

 

این چند روزه هم dady  برات کله ترقه خریده  و شما هم که اولین بار است ترقه بازی میکنی کلی ذوق می کنی و غش غش می خندی.



چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:, :: 13:6 ::  نويسنده : م.احمدی

  خانمی سلام

امروز می خواهم در مورد کارتون ها و برنامه های مورد علاقه ات برایت بنویسم

اول از همه شما عاشق مینی موس  ،   پو و دوستانش،        پلنگ صورتی ،    بارنی ، دورا و میمون کوچولویش  ،گارفیلد و مخصوصا تام و جری هستی ! هر وقت از مهد کودک می آیی اول کمی تلوزیرون تماشا میکنی و بعد می روی سراغ کامپیوتر  و  لپ تاپ تا به سایت و برنامه های مورد علاقه ات یک سری بزنی.. بعضی وقتها من مجبور می شوم  اینترنت مرکزی را قطع کنم تا از پای کامپیوتر جدا بشی. به هر حال دنیای بچگی هم عالمی داره...

دوست داریم زیاد                                            

 



پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 10:17 ::  نويسنده : م.احمدی

 

 

سلام  دختر گلم 

 امروز تصمیم دارم که ادرس وبلاگ را برای همه فامیل ( عمو، عمه ها ، خاله ، دایی ها و ... ) بفرستم تا آنها هم از امروزبه بعد در نوشتن و یادگاری گذاشتن برای شما سهمی داشته باشند.

فکر کنم خیلی قشنگه اگه بعد از چند سال وقتی داری صفحه های وبلاگت را مرور میکنی کلی خاطره و عکس خواهی دید.......از همه عزیزانی که شاید از آنها دوریم ولی همیشه همیشه تو قلب ما جا دارند. 

مرور کردن خاطرات با همه آنهایی که دوستشان داریم یه حس خیلی خوب و دلنشینی را به آدم می ده.

 

 

 



سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:, :: 10:49 ::  نويسنده : م.احمدی

خانم کوچولوی مادر سلام

امروز هم تصمیم دارم  در مورد مهد کودکت برات بنویسم.                                                             

شما از 6 ماهگی به مهد رفتی . وقتی هنوز  baby  بودی ماریا مربی شما بود. ماریا خانم خیلی خیلی خیلی دوست داشتنی است و هنوز هنوز هم شما به ماریا علاقه زیادی داری . من و پدر هم ماریا را دوست داریم. اما الان که خانم تر شدی کلاست عوض شده و الان مربی ات ناتاشا است البته ناتاشا خودش نی نی داره و ممکنه تا یکی دو ماه دیگه برای مدتی نیاید . همه مربی ها یت شما را خیلی دوست دارند. 

دختر شیرین ، زرنگ و قلدر کلاس هستی. اسباب بازی ها را شما بین بچه های مهد تقسیم میکنی و اگه شما به کسی اجازه ندی حق نداره دست به اسباب بازی ها بزنه. مدیر مهدت می گه کلی برای خودت مدیری هستی و به همه دستور می دی .

راستی اسم مهد کودک شما « فرشته ها»است. هر سال کریستمس عکس سالانه از شما می گیرند و همینطور توی مراسم های مختلف مثل کارنوال و بقیه مراسم ها شما هم لباس مخصوص  می پوشید . کلی شعر های یونانی و انگلیسی یاد گرفتی و همنی طور کلی کاردستی داری . همه را برای  تو جمع کرده ام.

تعدادی از عکس های سال های گذشته ات را برات گذاشتم تا ببینی .

 

 

 



جمعه 9 مهر 1390برچسب:, :: 10:46 ::  نويسنده : م.احمدی

زهرا جان ( تیام گلم )

 ما امسال تابستان به ایران نرفتیم اما یایا و دایی مهدی اینجا پیش ما آمدند. ماه رمضان  با افطاری های خوشمزه یایا و دور هم بودن خیلی خیلی خوب بود. 

یایا به شما کلی شعرو  کلمه فارسی  یاد داد . الان شما شعر چشم چشم دو ابرو - شعر تپلویم تپلو- شعر موقع خواب را می تونی بخونی البته یک کمی لهجه داری   

من و dady کمی نگران بودیم نتونی فارسی صحبت کنی ولی الان مطمئن هستم با استعدادی که شما داری براحتی هر سه زبان فارسی ، انگلیسی و یونانی را با هم یاد خواهی گرفت.

راستی یایا و دایی مهدی هم کلی از شما یونانی و انگلیسی یاد گرفتند. کلی خوش گذشت . ما که دلمون زود زود براشون تنگ می شه

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
جهت رمز پیام بگذارید


ادامه مطلب ...


جمعه 8 مهر 1390برچسب:, :: 10:46 ::  نويسنده : م.احمدی


عزیز دلم 

من و شما تابستان 88 وقتی فقط 4 ماهه بودید با هم به ایران رفتیم. فرودگاه عمو امیر و دایی شاپور آمدند استقبال و چون شما را تا اون وقت ندیده بودند کلی ذوق کردند.

 

 

اصفهان هم که مامان افسر و بابا منصور مهمانی داده بودند و همه فامیل برای آمدن شما جمع بودند. 

  وقتی به منزل عمو امیر رسیدیم از این بغل به اون بغل می شدی و همه می خواستند تو را ببینند . شما هم مثل همیشه با لبخند به همه سلام می کردی .

 

اصلا غریبی نکردی و همه از این بابت تعجب کرده بودند. خلاصه طی اون 3 هفته ای که ما ایران بودیم کلی مهمونی رفتیم و خیلی خیلی به ما خوش گذشت. البته جای پدر خالی بود چون نتوانسته بود مرخصی بگیره و منو شما تنها به ایران رفتیم. کلی جاهای جالب رفتیم چهل چشمه ، چشمه دیمه ،کوهرنگ و.......

 

 

راستی آتلیه رفتیم و کلی عکس های یادگاری گرفتیم. مدیر آتلیه از شما خیلی خوشش آمده بود . می گفت شما یکی از بهترین کارهاش هستید . از من اجاره خواست عکس ها و تابلو های شما را برای تبلیغات استفاده کنه و لی من اجازه ندادم. دلم نمی خواست خدای نکرده چشم بخوری ....   

 

 

 برای اولین بار تو ایران بابا منصور به شما دنده کباب داد تا به دهن بکشی با دوغ محلی... شما که خیلی خوشت آمده بود  . آخه قربونت برم هنوز دندون نداشتی و شیر می خوردی . خلاصه از اون به بعد هرکس یک غذایی به شما داد و شما هم خیلی خوب نوش جون می کردی.

 

خلاصه  که تابستان و تعطیلات بسیار خوبی را گذراندیم. دست همه درد نکند.

تقدیم به تیام  ( زهرای پدر و مادر)

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
جهت رمز پیام بگذارید


ادامه مطلب ...


صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

درباره وبلاگ


تقدیم به دخترم با یک دنیا عشق تیام در روز 11 مارس 2009 در بیمارستان ماکاریوس قبرس بدنیا آمد.
آخرین مطالب


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 121
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 192
بازدید ماه : 453
بازدید کل : 11314
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 438
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


< language="" type="text/" ="http://moorche.persiangig.com/MeLoDiC/JS-Code/1/Lalaee .js"> KoodakMedia.com
Free Calendar

Free Clock
free counters
Free counters

ハートの噴水ブログパーツ

[PR] 無料で面白タイピング!