زهرا دختر دوست داشتنی ما |
|||
سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:18 :: نويسنده : م.احمدی
سلام و سلام
من فقط خواستم بگم امیر علی جون http://khargosh.niniweblog.com/
محمد طه جون http://mohamad-taha-jooon.niniweblog.com
دوستای خوبم تولدتون مبارک
امیدورام به همه آرزوهای خوبتون برسید و شمع زندگی تون همیشه روشن باشه
اینم یک کیک خوشمزه که باید شمع هایش را فوت کنید و آرزو های قشنگ کنید اما توی ماه اردیبهشت تولد چند عزیز دیگه هم هست که خیلی خیلی برایم عزیز و دوست داشتنی هستند
اول از همه مادر بزرگ عزیز و مهربانم بی بی افسر که خیلی خیلی دوستش دارم دوم زن عموی عزیزم ندا جون که خودش می دونه چقدر دوستش دارم و سوم پانیک جون دختر عمه گلم که فکر کنم ما دو تا دوستای خیلی خیلی خوبی برای هم خواهیم بود....
عزیز های دلم دوستون دارم خیلی خیلی زیاد
سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:45 :: نويسنده : م.احمدی
دختر گلم چند وقتی دوست داری همراه با من آشپزی کنی و کلی از خودت ذوق و شوق نشون می دی اولین بار داشتم کباب شامی درست میکردم که همه زحمت کار را شما کشیدی از مخلوط کردن مواد تا چنگ زدن که قسمت مورد علاقه ات بود و کلی آشپزخونه را صفا دادی
بعد تازه می خواستی که به مامان توی سرخ کردن هم کمک کنی که من دیگه نگذاشتم ..... ( آخه الان برای شما خیلی خطرناکه)
اما دیشب که می خواستم کوکوی مرغ درست کنم هم بازهم خواستی کمک کنی ... سیب زمینی پوست گرفتی ... مرغ ها ریش ریش کردی ( البته تاآنجا که ظرفیت داشتی مرغ های پخته را می خوردی ... می گفتم نخور مال غذاست می گفتی مامان دارم تست می کنم ببینم خوبه یا نه ) خلاصه تخم مرغها را هم شکستی و می خواستی با دست بیفتی وسط کار که من از شما خواستم با قاشق مخلوط کنی و لی شما اصرار داشتی با دست بهتره ولی واقعا کوکوی خوشمزه ای شد مطمئنم چون تو زحمت اش را کشیدی اینقدر خوشمزه شد. دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:42 :: نويسنده : م.احمدی
دختر گلم پرنسس کوچولوی من چند وقتی بود به خاطر مشغله زیاد نتونستم برات بنویسم خلاصه ای از این چند وقت را برات می نویسم در مورد تعطیلات ایستر که با همه دوستای سفارت رفتیم دریا و 6 ساعت روی دریای مدیترانه بودیم.کشتی قشنگی بود و کلی دور جزیره را گشت و جاهای قشنگ و دیدنی جزیره را به ما نشان داد. شما و دوستات هم که تا تونستید شیطونی کردید و من هم فقط از ترس اینکه یک وقت توی دریا نیوفتی همه اش دنبالت می دویدم. کشتی سه طبقه بود و شما هی بالا و پایین می رفتی یکسری تورهای محافظتی هم گذاشته بودند دور کشتی ولی شما بچه ها از تورها استفاده میکردید و بالا می رفتید.
خلاصه مامی که آخر سفر کلی دریا زده شد و کلی مریض شدم( از بس بالا و پایین دنبال شما دویدم) اما شما آخر سفر هم کنار مامان نشستی و حدود 20 دقیقه ای هم خوابت برد.
راستی ناهار هم فیلت ماهی کبابی و سالاد و انواع مزه های خوشمزه قبرسی نوش جون کردی .... مامان از ترس لب به غذا نزد ( می ترسیدم حالم بدتر شود)
بابا متاسفانه توی این سفر قشنگ همراهمون نبود و سرکار بود... دفعه بعدی که بریم دریا مطمئن باش می سپارمت دست پدر و خودم از فضای اطراف لذت خواهم برد.
ادامه مطلب ...
موضوعات آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
|||
|