زهرا دختر دوست داشتنی ما |
|||
پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, :: 10:17 :: نويسنده : م.احمدی
سلام دختر گلم امروز تصمیم دارم که ادرس وبلاگ را برای همه فامیل ( عمو، عمه ها ، خاله ، دایی ها و ... ) بفرستم تا آنها هم از امروزبه بعد در نوشتن و یادگاری گذاشتن برای شما سهمی داشته باشند. فکر کنم خیلی قشنگه اگه بعد از چند سال وقتی داری صفحه های وبلاگت را مرور میکنی کلی خاطره و عکس خواهی دید.......از همه عزیزانی که شاید از آنها دوریم ولی همیشه همیشه تو قلب ما جا دارند. مرور کردن خاطرات با همه آنهایی که دوستشان داریم یه حس خیلی خوب و دلنشینی را به آدم می ده.
سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:, :: 11:9 :: نويسنده : م.احمدی
خانمی سلام امروز می خواهم گلچینی از عکس های تو و سالار و پانیک را توی دو تابستانی که به ایران رفتیم را بگذارم. سالار نوه اول فامیل پدری ،پسر عمه پریچهر و عمو پیمان ،پسری با ادب ، دوست داشتنی ، مهربان و باهوش است. الان کلاس دوم دبستان است . به امید موفقیت هایش در سالهای در پیش رو اما پانیک دومین نوه فامیل پدری، دختر عمه پریسا و عمو مطهر، دختر زیبا، دوست داشتنی و محبوب همه است. به امید تابستان امسال که همگی بریم ایران و همه را دوباره ببینیم. دلمون واسه همه تنگ تنگ تنگ شده ....
سال دوم مسافرت تیام به ایران ( پانیک - سالار - تیام)
سال اول مسافرت تیام به ایران ( تیام - پانیک ) ( سالار - عمو امیر - تیام )
ادامه مطلب ... دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 13:55 :: نويسنده : م.احمدی
فرزند عزيزم : اگردرهنگام صحبت با تو مطلبي را هزار بار تكرارمي كنم، حرفم را قطع نكن و به من گوش بده. هنگامي كه مايل به حمام رفتن نيستم، مرا خجالت نده و به من غر نزن. هنگامي كه ضعف مرا در استفاده از تكنولوژي جديد مي بيني، به من فرصت فراگيري آن را بده و با لبخند تمسخر آميز به من نگاه نكن ... هنگامي كه در زمان صحبت، موضوع بحث را از ياد مي برم، به من فرصت كافي بده كه به ياد بياورم كه در چه مورد بحث مي كرديم واگر نتوانستم به ياد بياورم، از من عصباني نشو اگر مايل به غذا خوردن نبودم، مرا مجبور نكن. به خوبي مي دانم كه چه وقت بايد غذا بخورم. تو نبايد از اين كه مرا در كنار خود مي بيني احساس غم، خشم و ناراحتي كني. تو بايد در كنار من باشي، مرا درك كني وياري دهي. سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:, :: 10:49 :: نويسنده : م.احمدی
خانم کوچولوی مادر سلام امروز هم تصمیم دارم در مورد مهد کودکت برات بنویسم. شما از 6 ماهگی به مهد رفتی . وقتی هنوز baby بودی ماریا مربی شما بود. ماریا خانم خیلی خیلی خیلی دوست داشتنی است و هنوز هنوز هم شما به ماریا علاقه زیادی داری . من و پدر هم ماریا را دوست داریم. اما الان که خانم تر شدی کلاست عوض شده و الان مربی ات ناتاشا است البته ناتاشا خودش نی نی داره و ممکنه تا یکی دو ماه دیگه برای مدتی نیاید . همه مربی ها یت شما را خیلی دوست دارند. دختر شیرین ، زرنگ و قلدر کلاس هستی. اسباب بازی ها را شما بین بچه های مهد تقسیم میکنی و اگه شما به کسی اجازه ندی حق نداره دست به اسباب بازی ها بزنه. مدیر مهدت می گه کلی برای خودت مدیری هستی و به همه دستور می دی . راستی اسم مهد کودک شما « فرشته ها»است. هر سال کریستمس عکس سالانه از شما می گیرند و همینطور توی مراسم های مختلف مثل کارنوال و بقیه مراسم ها شما هم لباس مخصوص می پوشید . کلی شعر های یونانی و انگلیسی یاد گرفتی و همنی طور کلی کاردستی داری . همه را برای تو جمع کرده ام. تعدادی از عکس های سال های گذشته ات را برات گذاشتم تا ببینی .
جمعه 9 مهر 1390برچسب:, :: 10:46 :: نويسنده : م.احمدی
زهرا جان ( تیام گلم ) ما امسال تابستان به ایران نرفتیم اما یایا و دایی مهدی اینجا پیش ما آمدند. ماه رمضان با افطاری های خوشمزه یایا و دور هم بودن خیلی خیلی خوب بود. یایا به شما کلی شعرو کلمه فارسی یاد داد . الان شما شعر چشم چشم دو ابرو - شعر تپلویم تپلو- شعر موقع خواب را می تونی بخونی البته یک کمی لهجه داری من و dady کمی نگران بودیم نتونی فارسی صحبت کنی ولی الان مطمئن هستم با استعدادی که شما داری براحتی هر سه زبان فارسی ، انگلیسی و یونانی را با هم یاد خواهی گرفت. راستی یایا و دایی مهدی هم کلی از شما یونانی و انگلیسی یاد گرفتند. کلی خوش گذشت . ما که دلمون زود زود براشون تنگ می شه ادامه مطلب ... جمعه 8 مهر 1390برچسب:, :: 10:46 :: نويسنده : م.احمدی
عزیز دلم من و شما تابستان 88 وقتی فقط 4 ماهه بودید با هم به ایران رفتیم. فرودگاه عمو امیر و دایی شاپور آمدند استقبال و چون شما را تا اون وقت ندیده بودند کلی ذوق کردند.
اصفهان هم که مامان افسر و بابا منصور مهمانی داده بودند و همه فامیل برای آمدن شما جمع بودند. وقتی به منزل عمو امیر رسیدیم از این بغل به اون بغل می شدی و همه می خواستند تو را ببینند . شما هم مثل همیشه با لبخند به همه سلام می کردی .
اصلا غریبی نکردی و همه از این بابت تعجب کرده بودند. خلاصه طی اون 3 هفته ای که ما ایران بودیم کلی مهمونی رفتیم و خیلی خیلی به ما خوش گذشت. البته جای پدر خالی بود چون نتوانسته بود مرخصی بگیره و منو شما تنها به ایران رفتیم. کلی جاهای جالب رفتیم چهل چشمه ، چشمه دیمه ،کوهرنگ و.......
راستی آتلیه رفتیم و کلی عکس های یادگاری گرفتیم. مدیر آتلیه از شما خیلی خوشش آمده بود . می گفت شما یکی از بهترین کارهاش هستید . از من اجاره خواست عکس ها و تابلو های شما را برای تبلیغات استفاده کنه و لی من اجازه ندادم. دلم نمی خواست خدای نکرده چشم بخوری ....
برای اولین بار تو ایران بابا منصور به شما دنده کباب داد تا به دهن بکشی با دوغ محلی... شما که خیلی خوشت آمده بود . آخه قربونت برم هنوز دندون نداشتی و شیر می خوردی . خلاصه از اون به بعد هرکس یک غذایی به شما داد و شما هم خیلی خوب نوش جون می کردی. خلاصه که تابستان و تعطیلات بسیار خوبی را گذراندیم. دست همه درد نکند. تقدیم به تیام ( زهرای پدر و مادر)
ادامه مطلب ...
موضوعات آخرین مطالب پيوندها ![]() نويسندگان
|
|||
![]() |